معنی هنر ترسیمی

واژه پیشنهادی

حل جدول

هنر ترسیمی

تذهیب، نقاشی


نشانی ترسیمی

کروکی


آدرس ترسیمی

کروکی؛ به معنای طراحی سریع و اجمالی از روی یک مدل است و در ایران برای اشاره به طرحی به کار می‌رود که پلیس راهنمایی و رانندگی برای ترسیم صحنه و بازسازی صحنه تصادف می‌کشد.

کروکی


طنز ترسیمی

کاریکاتور


ادرس ترسیمی

کروکی


مشوق هنر

هنر پرور


هنر پرور

مشوق هنر

لغت نامه دهخدا

ترسیمی

ترسیمی. [ت َ] (ص نسبی) منسوب به رسم و ترسیم. تشریحی. توصیفی. رجوع به رسم و ترسیم و ترکیب زیر شود.
- هندسه ٔ ترسیمی، یکی از فصول علم هندسه، و واضع آن مونژ است. و مقصود از این هندسه مشخص کردن شکل فضائی است با تصویرهای آن در روی سطح مستوی یا صفحه. برای این کار دستگاه دو صفحه عمود بیکدیگر را بکار میبرند یکی از این دو صفحه ٔ افقی است که معمولاً بموازات صفحه ٔ افق فرض میشود. دیگری قائم که عمود بر صفحه ٔ اول است و آنها را صفحات تصویر گویند.در این دستگاه هر نقطه بوسیله ٔ دو تصویر افقی و قائم نمایش داده می شود، و سایر اشکال هندسه با تصویرهای افقی و قائم آنها مشخص خواهد شد. از این جهت هر شکل دارای دو تصویر افقی و قائم خواهد بود. محل برخورد دو صفحه ٔ افقی و قائم یاد شده را خطالارض گویند. در این هندسه ارتفاع هر نقطه فضائی، فاصله ٔ تصویر قائم آن تا خطالارض میباشد و بعد نقطه، فاصله ٔ تصویر افقی تا خط زمین است.
چنانکه در شکل 1 H نماینده ٔ صفحه ٔ افقی و Vنماینده ٔ صفحه ٔ قائم و xy همان خط زمین یا خطالارض است و نقطه ٔ فضائی A در روی این دو صفحه دارای تصاویرa و « خواهد بود. اگر صفحه ٔ V در حول xy در جهت خلاف گردش ساعت (جهت مثلثاتی) 90 درجه دوران دهیم سطح V بر سطح H منطبق میگردد و این عمل را تسطیح صفحه ٔ قائم روی صفحه ٔ افقی می گویند. در این صورت میتوان تصویری را که روی دو صفحه داشتیم بر روی یک صفحه نشان دهیم.
چنانکه در شکل دو xy نمایش خطالارض و a « = Aa ارتفاع نقطه و a a = بعد نقطه از صفحه ٔ قائم است، نقطه ٔ حاصل روی صفحه ٔ افق (که همان صفحه ٔ کاغذ است) عبارتست از تصویر افقی و خطالارض و تصویر قائم «اپور» یا ملخص جسم تصویرشده نامند. این هندسه در صنعت برای مشخص کردن اشیاء بوسیله ٔ مقاطع قائم و افقی و در نجاری، معماری و حجاری و کارهای نظامی و مهندسی و عموم کارهای مکانیکی مورد استفاده قرار میگیرد. (از لاروس قرن بیستم) (از هندسه ٔ ترسیمی تألیف عصار) (از دیکسیونر فرانسه ایلوستره دوپینی دو ورپیر).


هندسه ٔ ترسیمی

هندسه ٔ ترسیمی. [هَِ دِ س ِ ی ِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) هندسه ای است که غرض از آن مطالعه و ساختن یک جسم فضائی است برحسب تصویر آن (= روش مونژ).
توضیح: می توان برای نشان دادن تصویر شی ٔ از روش های دیگر استفاده کرد.


هنر

هنر. [هَُ ن َ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). کیاست. فراست. زیرکی. (یادداشت مؤلف).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینماید:
نکوهش رسیدی به هر آهویی
ستایش بد از هر هنر هر سویی.
بوشکور.
فزون بایدم نیز از ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور.
فردوسی.
پس آنگاه سام از پی پور خویش
هنرهای شاهان بیاورد پیش.
فردوسی.
هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است
نگار خوب هماناک نیست درارتنگ.
فرخی.
از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فرّ و هنر بینم بر نیزه ٔ تو یون.
عنصری.
که بیوسد ز زهر طعم شکر؟
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری.
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.
منوچهری.
هنر را بازدانستم ز آهو
همیدون نغز را از زشت و نیکو.
فخرالدین اسعد.
هر کجا عنایت آفریدگار، جل جلاله آمد، همه ٔ هنرها و بزرگیها ظاهر کرد. (تاریخ بیهقی).عیب و هنر این کارها را بازنمود. (تاریخ بیهقی).
که را با تو گویند بد بیشتر
چو نبود گنه دان که هستش هنر.
اسدی.
اینت پر برگ و بر درختانی
که هنر برگ و علم بر دارند.
ناصرخسرو.
نبود هرگز عیبی ز هنر هرچند
هنر زید سوی عمرو عوار آید.
ناصرخسرو.
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است
گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بی خبرند.
ناصرخسرو.
به روزگار پیشین در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی. (نوروزنامه). دلاورترین اسبان کمیت است و باهنرتر سمند. (نوروزنامه).
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر
زینت مرد دانش است و هنر.
سنائی.
ازایشان به هنر و خرد مستغنی بود. (کلیله و دمنه). هرگاه که ملک هنرهای من بدید، بر نواخت من حریص تر از آن باشد که من بر خدمت او و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود، نیکبخت گردید. (کلیله و دمنه). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر، مقرر. (کلیله و دمنه).
رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان
رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما.
خاقانی.
بر تن ناقصان قبای کمال
به طراز هنر ندوخته اند.
خاقانی.
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیده ام ز طالع خویش.
خاقانی.
بزرگتر ز هنر در عراق عیبی نیست
مرا مپرس که این نام بر تو چون افتاد.
ظهیر فاریابی.
زهر تو را دوست چه خواند؟ شکر
عیب تو را دوست چه داند؟ هنر.
نظامی.
در دو جهان عیب هنر بسته اند
هر دو به فتراک تو بربسته اند.
نظامی.
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست.
نظامی.
ظرافت بسیار هنر ندیمان است و عیب حکیمان. (گلستان).
گر هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند بجز آن یک هنر.
سعدی.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبراست.
سعدی.
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش.
حافظ.
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
حافظ.
|| خطر. اهمیت: نباید که خطایی افتد و هنر بزرگ این است که این جیحون در میان است. (تاریخ بیهقی). آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد... و بزرگتر هنر آن است که پل را با دکانها از جا بکند. (تاریخ بیهقی). هنر بزرگ آن است که روزی خواهدبود جزا و مکافات را در آن جهان. (تاریخ بیهقی). || قابلیت. (ناظم الاطباء). لیاقت. کفایت. توانایی فوق العاده ٔ جسمی یا روحی:
به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر و تیغ و هنر.
فردوسی.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کز اوی است نیرو و فر و هنر.
فردوسی.
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
رود به دیده ٔ دشمن به جستن پیکار.
عنصری.
ز همت و هنر تو شگفت ماندستم
که ایمنی تو بر او و بر آسمان نشوی.
منوچهری.
زنان را بود شوی کردن هنر
بر شوی زن به که نزد پدر.
اسدی.
سخن تو بر هنر تو راجح است. (کلیله و دمنه).
هنر نظر به سراپای او اگر فکند
ز پای تا سر او را همه هنر یابد.
سیدحسن غزنوی.
آیت تأیید باد کز پی مدحش
خاطر خاقانی آیت هنر آورد.
خاقانی.
گر سفر از خاک نبودی هنر
چرخ شب و روز نکردی سفر.
نظامی.
در هنر من از کسی کم نیستم
تا به خدمت پیش دشمن بیستم.
مولوی.
خواجه ام من نیز خواجه زاده ام
صد هنر را قابل و آماده ام.
مولوی.
اگر مرد هست از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
سعدی.
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
سعدی.
اگر به هر سرمویت هنردو صد باشد
هنر به کار نیاید چو بخت بد باشد.
سعدی.
هنر خود ندارم وگر نیز هست
چو طالع نباشد هنر هیچ نیست.
عبید.
- پرهنر، دارای لیاقت و کفایت:
بکوشی و او را کنی پرهنر
تو بی بر شوی چون وی آید به بر.
فردوسی.
از چنان پرهنر پدر نشگفت
گر چنین پرهنر پسرباشد.
مسعودسعد.
پرهنر را نیز اگرچه شد نفیس
کم پرست و عبرتی گیر از بلیس.
مولوی.
- صاحب هنر، باهنر. پرهنر. لایق. کافی:
صوفی و کنج خلوت، سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه.
سعدی.
ترکیب ها:
- هنرآفرین.هنرآموز. هنربخش. هنربین. هنرپرور. هنرپیشه. هنرتوشه. هنرجو. هنر داشتن. هنرریزه. هنرستان. هنرسرا. هنرسوار. هنرمند. هنرنامه. هنرنمای. هنر نمودن. هنرور. هنری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| صنعت و حرفه و شغل و پیشه و کسب. || برات و حواله نامه. (ناظم الاطباء). || خاصیت. (یادداشت مؤلف):
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندراین نبید.
رودکی.
در هیچ طعامی و میوه ای این هنر و خاصیت نیست که در شراب است. (نوروزنامه).


صاحب هنر

صاحب هنر. [ح ِ هَُ ن َ] (ص مرکب) هنرمند. هنرور. دارای هنر:
بی هنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر دل میزند چون کژدمی.
سعدی.
اگر هست مرد از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
سعدی.
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.
سعدی.
ورجوع به هنر شود.

فارسی به عربی

ترسیمی

تخطیطی

فرهنگ فارسی هوشیار

هندسه ترسیمی

هندسه ی ویمندیک (ویمندیک توصیفی)

معادل ابجد

هنر ترسیمی

975

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری